سفر مشهد مامان و بابا برای گرفتن من از امام رضا
این روزا حال وروز خوبی ندارم دلم خیلی برای نی نی تنگ شده و اون سرتق و پرو تر از هر دفعه با من قهر کرده و نمیاد . این چن وقت پیش یه خواب عجیبی دیدم خواب دیدم تو یه قصر قدیمی و کثیف همه فامیلامون هستن و اونجا خیلی تاریکه هر چقدر از پله ها بالا و پایین میریم هیچ دری برامون باز نمیشه که یکدفعه امام رضا میاد و منو تو بغلش میگیره و اون درو برام باز میکنه و روبه رومون گنبد طلایی هست و منو تو بغلش میبره تو گنبد و از خدا برام شفا میخاد وقتی از خواب بیدار میشم نصف شب میرم قایمکی از طهمورث بی بی پک میذارم و طبق معمول در حسرت دیدن خط دوم اشک میریزم اما ته دلم خوشحاله بابت خوابی که دیدم این یه نشونه بزرگه . ولی بازم ناراحت میم و ...