پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

چشم انتظار

سفر مشهد مامان و بابا برای گرفتن من از امام رضا

1392/10/7 14:58
نویسنده : ش
241 بازدید
اشتراک گذاری


این روزا حال وروز خوبی ندارم دلم خیلی برای نی نی تنگ شده و اون سرتق و پرو تر از هر دفعه با من قهر کرده و نمیاد . این چن وقت پیش یه خواب عجیبی دیدم  خواب دیدم تو یه قصر قدیمی و کثیف همه فامیلامون هستن و اونجا خیلی تاریکه هر چقدر از پله ها بالا و پایین میریم هیچ دری برامون باز نمیشه که یکدفعه  امام رضا میاد و منو تو بغلش میگیره و اون درو برام باز میکنه و روبه رومون گنبد طلایی هست و منو تو بغلش میبره تو گنبد و از خدا برام  شفا میخاد وقتی از خواب بیدار میشم نصف شب میرم قایمکی از طهمورث بی بی پک میذارم و طبق معمول در حسرت دیدن خط دوم اشک میریزم اما ته دلم خوشحاله بابت خوابی که دیدم این یه نشونه بزرگه  . ولی بازم ناراحت میم و تو اوج ناامیدی میرم میخابم . تو این روزا حرف از اینه که مامانم و بابام با هم برن مشهد زیارت اقا . من که این خواب رو دیدم خیلی دلم میخواد برم مشهد  میدونم که طهمورث نمیاد به مامانم پیشنهاد میدم که منم ببرن . مامانم قبول میکنه قرار شده بابام بمونه پیش فاطمه و منو مامانم با هم بریم روز یکشنبه قراره که من و مامانم بریم که صبح مامان زنگ میزنه و میگه رفتنمون کنسل شده من که انگار همه دنیا رو سرم خراب شده میشینم زار زار گریه میکنم تو این حال یهو طهمورث درو باز میکنه و میاد تو میگه چی شده ؟ منم براش توضیح میدم  اونم میگه اشکال نداره حتما قسمت نبوده.
10 دقیقه دیگه وقتی من هنوز دارم سخت گریه میکنم زنگ موبایلم به صدا در میاد طهمورثه . میگه خانم جان به فرزانه زنگ زدم برای شنبه برامون بلیط بگیره یه شب بریم مشهد با هواپیما میریم یه شب میمونیم
وای که بهترین خبر عمرم بود دلم میخواست طهمورث رو رو چشمام بذارم خیلی خوشحالم کرد اخه من 2 شب پیشش خواب دیده بودم که رو به روی گنبد طلایی امام رضا با طهمورث نشستیم
. خلاصه روز موعود رسید و بابام صبح شنبه ساعت 7 صبح اومد دنبالمون و مارو رسوند به فرودگاه .پرواز یه 40 دقیقه ای تاخیر داشت بعد سوار هواپیما شدیم و 1ساعت بعد رسیدیم مشهد.
تو فردگاه مشهد سوار ماشین های هتل قصر شدیم   وقتی رسیدیم به خیابون امام رضا وقتی گنبد طلاییش رو دیدم از خود بی خود شدم و زدم زیر گریه خیلی حس خوبی بود  طهمورث هم به من نگاه میکرد و میدونستم تو دلش داره برام از اقا حاجت میطلبه راننده هم از اینه ماشین نگاه میکردو ....
رسیدیم دم هتل چه هتل قشنگی بود ازمون با شربت بیدمشک پذیرایی کردن ساکامون رو تحویل دادیم رفتیم تو اتاقمون من وضو گرفتم و دل دل میکردم برای زیارت با تاکسی رفتیم حرم وای که وقتی پامو گذاشتم تو حیاط زدم زیر گریه از امام رضا خواستم یه بچه سالم هر چی زود تر بهم بده ایمان دارم که این اتفاق میافته زیارت کردیم و تقریبا 1 ساعتی شد که نشستیم تو حیاط امام رضا بعد اومدیم ناهار خوردیم تو یه رستوران معمولی غذاش خوشمزه نبود شوشو برگ خورد و من ماهی بعد اومدیم هتل 1 ساعتی خوابیدیم رفتیم پایین ساعت شد 5 رفتیم شاندیز خوب بود خیلی خوردیم اول رفتیم تو پدیده یه جایی داشت به نام لمکده اونجا قلیون کشیدیم بعد رفتیم تو رستوران پدیده غذا خوردیم حال داد خیلی خوب بود
ساعت 9 بود که اومدیم هتل من وضو گرفتم اماده شدیم که بریم دوباره حرم .وقتی رفتیم حرم نشستیم تو اون حیاطش که پنجره فولاد اونجاست . یه اقایی با صدای بلن و بسیار زیبا و رسا داشت روزه میخوند ما که خیلی خوشمون اومد نشستیم همون جا من نشستم و شوشو پشتم وایستاد انگار میخواست گریه هاشو نبینم شایدم میخواست من راحت تر گریه کنم . منم زدم زیر گریه دلم نمیومد از گنبد طلایی چشم بردارم حس خوبی بود  که یهو اون اقاهه شروع کرد شعر امام رضارو خوندن منم داغ دلم تازه شد و هق هقم اوج گرفت
امده ام امدم ای شاه نجاتم بده                    ای حرمت مرجع درماندگان
اون شب خیلی قشنگ بود احساس کردم امام رضا داره مستقیم نگام میکنه و میخواد اجابتم کنه وقتی داشتیم برمیگشتیم یه هییت خیلی قشنگ اومده بود تو خیابون امام رضا همه قمه دستشون بود کلی فیض بردیم.
صبح از شوق صبحونه خوردن بیدار شدیم من دوش گرفتم ورفتیم پایین . من خیلی خوردم . به پیشنهاد من ناهار رفتیم هتل درویشی وای که خیلی گرون بود اما زیبا . طهمورث عصبی شد که تو منو اوردی اینجا منم خودم بلند شدم و یه فیلم بازی کردم که ما غذای سرو سرویس میخایم اقاهه ام گفت فقط جمعه ها بعد اومدیم بیرون .
رفتیم طرقبه ناهار خوردیم غذاش عالی بود و خیلی خوردیم .
بعد دوباره رفتیم زیارت ومن نماز مغرب و عشارو اونجا خوندم  و رفتیم به سمت فرودگاه و با 1 ساعت تاخیر تو پرواز اومدیم خونه این بود سفر مشهد 1 شبه ما که فقط به نیت نی نی رفتیم
فرزند عزیزم تو رو خدا زود بیا اینم از زیارت اقا دیگه داری اذیتم میکنی همون جور که بابات رو از امام رضا گرفتم تو رو هم میگیرم ازش حا لا ببین!!!!!!!!!!!!!!!  دوست دارم هم تورو هم بابایی رو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بهاری
8 دی 92 12:01
آخییییییییی انشاله که زودی حاجت روا شی خواهر منم شش سال سختی کشیدم تا خدا بهم نی نی داد اما بهترینش و داد و الان حسابی قدرش و میدونیم مطمئن باش تو هم بزودی صاحب یه نی نی ناز و سالم میشی
کلاه قرمزی(فرشته)
9 دی 92 17:50
شقایق جون وبلاگت مبارک باشه خانومی انشاالله بزودی فقط و فقط از شیطونی های نی نی اینجا بنویسی مرسی فرشته جونممممممممممممممم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد