پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

چشم انتظار

بدون عنوان

از اینها سهم من از این زندگی نیست؟؟پس سهم من چی؟ همش ماتم خدایا دلم خیلی گرفته . اخه چرا من؟؟؟؟؟؟ این همه ادم رو کره خاکی این همه زاد و ولد این همه فرشته کوچولو .....یعنی یکی همش حسرت ؟ حسرت چیزای نداشته ؟ خودم جونم من یه فرشته کوچولو از تو میخوام تا بیاد و تو اغوش گرم من و پدرش بزگ شه ..... من از خودم شاکیم کاری که همه زنا برای شوهراشون میکنن و رو نمیتونم برای شوهرم انجام بدم و اون بیچاررو هم باید اذیت کنم . یعنی من از سگم کمترم که بهم بچه نمیدی؟؟؟ خدایا اون کسی که دلمو شکست دلشو نشکن من بخشیدمش چون میدونم شکستن دل چقدر درد ناک بس توهم اونو ببخش خدایا شکرت الحمدالله که توانای اینو بهم دادی که وقتی که کسی دلمو میشکنه ببخشمش دل شکسته ی عالم...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

 خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری: «خدایا کمکم کن»...وحس می کنی که دیگر تنها نيستي. خدایا منو ببخش اگه یه وقتایی فکر می کنم وظیفه ات هست که همه چیز رو بهم بدی و یه جورایی همیشه ازت طلبکارم... خدایا منو ببخش اگه بابت اون چیزهایی که بهم ندادی اون جور که باید شکرت رو به جا نمی آرم... خدایا منو ببخش که همیشه تو ناخوشی ها یادم می افته که یه خدایی هم دارم... خدایا منو ببخش که همیشه تو نمازم همه جا هستم الا در نماز... خدایا منو ب...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

این ماه خیلی علایم خوبی داشتم و مطمین بودم که بی برو برگرد مامان شدم و با شوشو کلی امید وار بودیم تا روز 18 بهمن رسید و موعد پریم بود دلدرد های بدی داشتم و بی قرار بودم برای گذاشتن بی بی دکتر گفته بود 22 بهمن بی بی بذار و من میخواستم زی ابی برم و زئدتر بی بی رو بذارم از اونجایی هم که هیچ وقت دم موعد پری نمیاد گفتم اگه مامانم نباشم حالا حالا ها مونده تا پری بیاد. قرار بود شب با شوشو بریم بی بی بخریم و میخواستم جلوی اون بی بی رو تست کنم تا تو بهترین لحظه زندگی پیشم باشه حاضر شدم بریم که رفتم دستشویی و یهو با چیزی که انتظار نداشتم رو به رو شدم   تمام دنیا رو سرم خراب شد الن فعلا تو فاز غم و افسردگیم و اصلا حس و حال نوشتن ندارم و دیگ...
20 بهمن 1392

بدون عنوان

این روزا  امپول اچ سی جی رو تزریق کردم و تو سونوم فولی های تپل و مپل دیده شده و دکتر خیلیییییییییییییی امید وارم کرده گفته باید 22 بهمن بی بی چک بذارم خدایاااااااااااااااااااااااااااااا خدایا یعنی میشه این انتطار به پایان برسهههههههههههه خدایا از خودت میخوام درهای رحمتت رو روم باز کنی و مهربونیت رو ببینم دلم میخواد عید امسال نی نی تو دلم باشه دکتر گفته اثر این امپول تا 2 ماه میمونه و اگه هم خدایی نکرده این ماه جواب نداد دیگه باید بعد از عید مراجعه کنم   ...
6 بهمن 1392

بدون عنوان

امروز با کلی نا امیدی رفتم که ازمایش بدم تو راه گیج بودم نمیدونستم باید چیکار کنم اول کجا برم پیش کدوم دکتر برم؟؟؟ با خودم گفتم بابا بی بی که منفی شده  منم که مطمینم مامان نشدم پس بذار برم دارو خونه و قرص پرژسترون بگیرم . بعد باز دوباره دلم نیومد و گفتم شاید تو اوج نا امیدی خدا در رحمتش رو روم باز کنه و جواب ازم مثبت شه . این شد که رفتم همون ازمایشگاه همیشگی . منشی ازمایشگاه دیگه منو میشناسه با دیدن من گفت از بتا داری دوباره منم گفتم اره خلاصه رفتم تو اتاق و ازم خون گرفتن . یه حس بدی داشتم انگار از رو اجبار داشتم خون میدادم . یادش بخیر اولین بار که اومدم برای از بتا چقدر ذوق داشتم فکر میکردم الان نی نی تو دلم داره شلنگ و تخته می...
14 دی 1392

این روزا برام سخت میگذره

سلام نخودی مامان این روزا قراره مامان بزرگ و بابا بزرگت برن کربلا زیارت امام حسین و حضرت ابوالفضل . من از الان دلم داره براشون تنگ میشه امروز از خواب که بیدار شدم مامانیت زنگ زد گفت که مریضه و رفته دکتر . .منم تندی براش سوپ درست کردم . و بردم دادم بهش . دیشب با بابات میونمون شکراب شد . . اخه من این روزا خیلی دلم هوای تو رو کرده . همش دارم بهونه میگیرم . دیشبم رفتیم خونه سمانه جون و عمو صادق{دوستای مامان و بابات} اونا هم برای امیر ارسلان که 3 ماه دیگه به دنیا میاد کاغذ دیواری دالی موشه خریده بودند و با با بات چسبوندنش. .  ما الان 2 ساله که اتاق تو رو کاغذ دیواری کردیم اخه چرا نمیای نخودی مامان . شبم قراره بریم خونه عمه فهیمه زن...
9 دی 1392

نامه برای جیگر مامانی

سلام به کودک ناز نازی من کوچولوی مامان  الان که در تاریخ 92/10/7 به سر میبریم درست 6 سال و 5 ماه و اندی است که من و بابایی با هم عروسی کردیم من از همون روزای اول دغدغه داشتن تو رو تو دلم داشتم اون موقع ها به خاطر سن و سال کمی که با  باباییت داشتیم دلم نمیخواست نی نی دار شم و همیشه به خاطر مشکلی که بابات داشت از بچه دار شدن میتر سیدم . تا اینکه متوجه میشم کم کم دارم به نی نی دار شدن علاقه مند میشم اخه باباییت خیلییییییییی مهربونه  و ما با هم دو تا دوست صمیمی هستیم و هرگز جای خلا تو زندگیمون احساس نمیکنیم. شروع میکنم به خریدن یه عالمه اسباب بازی و عروسک برات اخه دلم میخواد برات سنگ تموم بذارم و تو پر غو بزرگت کنم . تازگیا ...
7 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد