پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

چشم انتظار

مامان و بابای منتظر

و باز هم برگشتیم سر خانه اول

سلام به همه دوستای خوبم ببخشید از اینکه زیادی این روزا بی معرفت شدم  راستش اتفاق های جدیدی افتاده برامون الان همه رو براتو ن تعریف میکنم یه روز از اولین روزای تیر ماه به سرم زد که زنگ بزنم به بهزیستی و برم دوباره پیگیری کنم و شرایط جدیدم رو اعلام کنم و بگم که سالن ارایش زدم و در امدمون بیشتر شده تا بلکه با کلی التماس به رییس بتونم یه بار دیگه شانس خودم رو امتحان کنم همون روزا داشتم فکر میکردم که چی میشد رییس عوض میشد و یه رییس جدید میمومد چون میدونستم اگه بازم به هر دلیلی برم پیش یوسف زاده باز میخواد ما رو رد کنه چون اون با ما لج افتاده بود تلفن رو برداشتم و با مددکار صحبت کردم گفتم من شرایطم عوض شده اگه میشه بیام پیش رییس و بخوام...
30 شهريور 1395

بدون عنوان

يه روز همون نماينده مجلسب كه قرار بود اوندفعه كارمون رو تو بهزيستي درست كنه همون اشنامون اونده بود تو محلمون براي سخنراني تا راي جمع كنه من وقتي فهميدم دويدم و رفتم به اون اشنامون زنگ زديم و به همسرم اسرار كردم تا بره جلو و با اون اقا حرف بزنه اما اون اقا اومد پيش ما و گفت هفته ديگه ميام پيشتون و بعدش هر چي پيگير شديم پيچوند 😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖
29 خرداد 1395

بدون عنوان

صبح ما رفتيم خونه مادر شوهرم خواهر شوهرم گفت كه شما هنوز بچه ميخوايد ؟ گفتيم اره گفت يه اشنا دارم كه خيلي راحت بهتون بچه ميده تو بهزيستيه واي منو همسري رفتيم رو ابرا اما يك هفته گذشت خبري نشد دو هفته گذشت خبري نشد تا اينكه علنل به خواهر شوهرم گفتم چرا خبر نميده اقاهه گفت كه اون يه دكتر ميشناسه كه هر كي رفته پيشش باردار شده واي منو ميگي اينقدر عصباني شدم به همسرمم مفتم اين دومين بار بود كه خواهرت منو مسخره خودش كرد و اونم گفت حق اينكه ايندفعه بگي من بچه ميخوام رو نداري و بازم روز از نو و روزي از نو 😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫😫
29 خرداد 1395

بدون عنوان

يه روز صبح بيدار شدم با خودم گفتم اينطوري نميشه تو با اين كارات داري هم جونت رو از بين ميلري هم مالت رو هم همسر وخانوادت رو داري اذيت ميكني به خودم گفتم خودت رو جمع و جور كن حمع كن اين بحث داغ و غمگين بچه دار نشدن رو گفتم لابد حكمتي توشه كه نميشه من به اب و انيش زدم اما نشده گفتم بايد تموم كني اين بساط رو به همسرم گفتم برام يه ارايشگاه بزنه تا حسابي سر گرم شم و بتونم فراموشش كنمم اين قضيه رو رفتم كلاس هاي تاتو وگريم و اين حرفا ثبت نام ديگه هم كامل فكر بچه رو هم پاك كردم بعد از چند ماه كه سالن تاسيس شد يهكي از دوستام زنگ زد كه يه پسر نوزاد تو مشهد به دنيا اومده ده ميليون ميدنش من دوباره دست و دلم لرزيد زنگ زدم به شوهرم اون براي اولين بار داد ...
29 خرداد 1395

بدون عنوان

يه روز زنگ زدم بهش كه خواهشا خبر بده ببينم چي شد اونم خيلي بد رفتاري كرد و يه بار مفت بچه مرده يه بار ديگه گفت بچه عيد به دنيا مياد هر بار يه چيزي گفت  از حرفاش فهميدم داره ميپيچونه بهش زنگ زدم تا شناسنامه و دفتر حه ام روبياره خلاصه بعد از خند ماه اعصاب خورد كني و ناراحتي مداركم رو اوردو يه تومن از اولم رو هم خورد و نداد و من تا چند ماه دوباره افسردگي گرفتم و خيييلي حالم بد بود 😰
29 خرداد 1395

بدون عنوان

تا اينكه يه روز با همسري پاشديم رفتيم اونجا گفت قيمت اخر هفده ميليون بدون شناسنامه مامانم گفت ده ميليون من ميدم خودمونم هفت تومن داشتيم قرار شد خبرمون كنه كه زنگ زد و گفت يه هفته ديگه تو اين يه هفته دل تو دلم نبود يه دختر ميخواست بده خلاصه سرتون رو درد نيارم يك هفته شد يك ماه يك ماه شد دو ماه و من و همسري هم ازش نا اميد شديم و رفتيم سراغ يه دلال بچه ايندفعه فرق داشت اين خانوم دلال خريد و فروش تخمك و اسپرم و جنين و بچه بود من با هاش حرف زدم قيمت رو بيست ميليون تموم كرديم با شناسنامه گفت يه مورد دارم دختره دو ماه ديگه زايمان ميكنه گفت دو ميليون برام بيار شناسنامه و دفتر چه بيمه ات رو هم بيار دستم تا ببرم زنه رو با مدارك تو دكتر و سونو و از ماي...
29 خرداد 1395

بدون عنوان

سلام به همه ميدونم شايد خييييلي بي معرفت بازي در اوردم از پارسال تابستون تا الان كه بهار رو داريم به پايان ميرسونيم از خودم خبر ندادم  راستش تو اين  نه ماه اتفاق هاي زيادي افتاد كه متاسفانه اصلا نتونستم حتي براي يك بار بيام سر بزنم به وبلاگ  فردا ي اون روز من بي بي گذاشتم ومثل هميشه منفي شد و منم مثل هميشه زار زدم و كاري از دستم بر نيومد رفتم دكتر و گفتم جريان اونم با اصرار من براي اي وي اف نوشت وقتي اومدم خونه و فكر كردم به اينكه بايد ريسك كنم كه ايا بعد از اين همه دارو و هزينه هشت ميليون توماني ايا مثبت ميشه يا نه يه كم با همسري شك افتاد تو دلمون تو همين شك ها و شبهه ها بود كه از يكي از دوستام شماره يه خانوم دكتري رو گ...
29 خرداد 1395

بدون عنوان

  دوره اول امپول ها رو زدم و بعد از يك هفته رفتم سونو ده تا امپول ديگه داد براي پنج روز باز رفتم سونو بازم هشت تا امپول ديگه دادو دوباره سونو شدم روز بيست پري هيچ اميدي نداشتم اما گفت عاليه و شش تا فولي بالغ داري حسابي خوبه گفت بيا اي يو اي شي گفتم باشه باز دوباره خودش گفت بذار شايد با همينا جواب داد طبيعي خلاصه امپول اچ سي جي رو هم داد و زدم دو روز بعد از زدن امپول سه شبانه روز كامل درد كشيدم در دهاي وحشتناكي كه تا حالا تجربه نكرده بودم  يك شبش تا صبح پلك رو هم نذاشتم و زار زار گريه ميكردم همسري بيچاره هم همراهم بود هيچ مسكني هم اجازه نداشتم بخورم تا اينكه يك هفته استراحت كامل كردم بعدش خوب شدم الانم فردا قراره بي بي چك بذارم ب...
3 شهريور 1394

بدون عنوان

روز پريودم فرا رسيد و من بي بي گذاشتم و طبق معمول منفي بود و پرژسترون زدم و بعد از يك هفته تاخير پريود شدم و روز دوم رفتم دكتر با مامانم سونو كرد و گفت تنبلي تخمدان خفيف داري و بهم هشت تا امپول اف اس اچ داد كه با مامانم رفتيم داروخانه افريقا و خريديم و اورديم و داديم اوليش رو منشي زد دور ناف بود و يادمون داد مامانم ترسيد و گفت من نميتونم بزنم از فردا بده دكتر برات بزنه اما من تو خونه خودم زدم اوليش رو همسري رو صدا كردم اومد پيشم و با كمك هم زديم روز دوم شد و ترسم ريخت باز همسري اومد بالا كه بزنيم كه متاسفانه نصف امپولم به خاطر بي توجهيم ريخت بيرون خيلي گريه كردم اما پرسيدم و دكتر گفت اشكال نداره چند قطره تاثيري نداره  خلاصه حسابي اين...
4 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد