نامه برای جیگر مامانی
سلام به کودک ناز نازی من کوچولوی مامان الان که در تاریخ 92/10/7 به سر میبریم درست 6 سال و 5 ماه و اندی است که من و بابایی با هم عروسی کردیم من از همون روزای اول دغدغه داشتن تو رو تو دلم داشتم اون موقع ها به خاطر سن و سال کمی که با باباییت داشتیم دلم نمیخواست نی نی دار شم و همیشه به خاطر مشکلی که بابات داشت از بچه دار شدن میتر سیدم .
تا اینکه متوجه میشم کم کم دارم به نی نی دار شدن علاقه مند میشم اخه باباییت خیلییییییییی مهربونه و ما با هم دو تا دوست صمیمی هستیم و هرگز جای خلا تو زندگیمون احساس نمیکنیم. شروع میکنم به خریدن یه عالمه اسباب بازی و عروسک برات اخه دلم میخواد برات سنگ تموم بذارم و تو پر غو بزرگت کنم .
تازگیا فهمیدم که من خیلی بچه دوستم خیلییییییییییی بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم . روزها میگذرند تا اینکه من متوجه میشم که باید تو زندگیم برای به دست اوردنت ریسک کنم . اخه دکتر ژنتیک به عمت گفته در مورد مشکل بابات هیچ درمانی وجود نداره .
منم تا جایی که میتونستم سعی کردم که هر کاری بکنم تا تو بعدا که بزرگ شدی جای هیچ شکایتی از ما رو نداشته باشی . من و بابات خیلی برای بدست اوردنت سختی کشیدیم . شاید خدا این کارا رو کرد تا قدر تو رو بیشتر بدونیم . نمیدونم ولی این روزا دیگه کم اوردم .
همیشه فکر میکردم مشکلم برای به دنیا اوردنت چیز دیگه ای باشه اما حالا فهمیدم که خدا بهمون نی نی نمیده تا الان که بعد از 2 سال دوا و درمون نداده .
ولی من امید وارم میدونم یه روزی بالاخره تو میای پیشمون .
بیا خیلی دلم گرفته تو رو خدا زود بیا دارم دق میکنم . هر کاری بگی برای اومدنت کردم . هر راهی رو بگی رفتم . تو نمیدونی چقدر زجر کشیدم برای اومدنت پس تو رو خدا ما رو اذیت نکن و بیاااااااااااااااااااااااااااااااا