بدون عنوان
این روزا دارم برای خودم یه عالمه لباس میدوزم میخوام عید رنگا و ورانگ لباسای خوشگل بپوشم ولی همش تو فکر توام این شبا همش دارم خوابتو میبینم
ما برات اسم انتخاب کردیم با بابا جونیت اسمتو گذاشتیم مهربان
همش تو فکرتم بعد از عید اقدام میکنیم برای اومدنت میرم پیش یکی از دوستای عمت که تو بیمارستان کار میکنه و بهش میسپارم هر کی اومد و دخترشو نخواست با ما تماس بگیر و تا بیایم ببینیمش و اگه صحیح و سالم بود بیاریمشو خونمون رو چراغ روشن کنیم
البته نمیخوام بهت بگم که قضیه اینه و مطمینا وقتی بیای تمام این نوشته هایی رو که مربوط به این موضوع میشه رو پاک میکنم و میخوایم به همه بگیم که حامل گرفته بودیم
میخوام برات یه عالمه لباسای چین چینی بدوزم
تا وقتی اومدی با گل سرای خوشکلت ست کنم و بپوشم تنت
عزیز دل مامان حتی یک ثانیه هم از فکرت بیرون نمیرم
به مامانی {مامان خودم}موضوع رو گفتم اونم موافقه
اما گفتنش به خانواده بابات یکم سخته البته اونا هم میدونم مخالف نیستن اما باباییت یکم ته دلش ناراضیه البته بهش حق میدم چون بابات یه دونه پسره و اونا هم نوه پسری جز تو ندارن ا
اما من و بابات تصمیمون رو گرفتیم دیگه. میخوایم این دفعه قاطع باستیم و بگیم که ما انتخابمون رو کردیمممممممممممممممم
امید وارم با مشکل مواجه نشیم اخه دیگه کشش سختی رو ندارم راستش دارم کم میارم