بدون عنوان
امروز با کلی نا امیدی رفتم که ازمایش بدم تو راه گیج بودم نمیدونستم باید چیکار کنم اول کجا برم پیش کدوم دکتر برم؟؟؟ با خودم گفتم بابا بی بی که منفی شده منم که مطمینم مامان نشدم پس بذار برم دارو خونه و قرص پرژسترون بگیرم . بعد باز دوباره دلم نیومد و گفتم شاید تو اوج نا امیدی خدا در رحمتش رو روم باز کنه و جواب ازم مثبت شه .
این شد که رفتم همون ازمایشگاه همیشگی . منشی ازمایشگاه دیگه منو میشناسه با دیدن من گفت از بتا داری دوباره منم گفتم اره خلاصه رفتم تو اتاق و ازم خون گرفتن .
یه حس بدی داشتم انگار از رو اجبار داشتم خون میدادم . یادش بخیر اولین بار که اومدم برای از بتا چقدر ذوق داشتم فکر میکردم الان نی نی تو دلم داره شلنگ و تخته میندازه. شکستش {جواب منفی} برام خیلی سخت بود زار زار تا خونه گریه میکردم . دومین بار سومین بار چهارمین بار........... الان بعد از 18 بار از منفی هنوز وقتی میرم تو اون اتق تست خون دلم ریشه نه مثل اون اولا ولی بازم امید دارم اما بعد از گفتن جمله خانم متاسفانه منفی هنوز مثل همون بار اول تمام ازمایشگاه رو سرم خراب میشه هنوز وقتی دارم از ازمایشگاه میام بیرون چند دقیقه ای تو اون راهپله تنگ و تاریک ازمایشگاه زار میزنم التماس خدا میکنم و بهش میگم میدونم که هستی و شاهد لحظه به لحظه زجر کشیدن بندتی.
از ازمایشگاه میام بیرون خانمه میگه 1 ساعت دیگه جواب ازت حاضره هر چقدر میخوام خودمو به نا امیدی و بی خیالی بزنم نمیشه . میام بیرون و دنبال اون دکتری که پارسال رفتم پیشش برای گرفتن نامه برای بهزیستی میگردم اخه اون بهم یه روزنه امید داده بود و گفته بود که میتونم برات یه کاری کنم اما من از اونجا که از همه دنیا نا امید شده بودم بهش گفتم شما نامتو بنویس.
هر چی میگردم دنبالش انگار مطبش اب شده و رفته زیر زمین . هوا خیلی سرد بود پاهام داشت یخ میکرد دلم میخواست یه نفر بغلم میکرد و گریه میکردم اما هیچ کس کنارم نبوددددددددد
همینطور که داشتم اشکامو پاک میکردم و بر میگشتم یهو تابلو دکتر عین بلا اومد جلوی چشام با خوشحالی پله هارو رفتم بالا گفتم حتما خواست خداست که پیداش کردم اما وقتی که رفتم تو دیدم اون دکتره برای همیشه از اینجا رفته بود
برگشتم و رفتم ازمایشگاه جواب رو گرفتم و طبق معمول منفی بود دیگه نتونستم طاقت بیارم رفتم پیش خانم دکتر قربانی همون مامای مهربونی که برای اولین بار که میخواستم اقدام کنم رفته بودم پیشش حالا گریه نکن کی گریه بکن بغضم ترکیده بود بیچاره ترسید منم این 2 سال رو مو به مو براش توضیح دادم اونم برام یه امپول اچ سی جی نوشت گفت پرژستروناتو بزن پری که شدی بهت میگم این امپولارو چه جوری بزنی البته کلومید هم داده که همراش بخورم .
منم از دکتر تا خونه طبق معمول اهنگ غمگین گوش دادم و پشت فرمون بلند بلند گریه کردم .
حالا دلم رو خوش کردم به این امپولا خدا کنه جواب بده.