پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

چشم انتظار

و باز هم برگشتیم سر خانه اول

1395/6/30 20:00
نویسنده : ش
262 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم ببخشید از اینکه زیادی این روزا بی معرفت شدم  راستش اتفاق های جدیدی افتاده برامون الان همه رو براتو ن تعریف میکنم

یه روز از اولین روزای تیر ماه به سرم زد که زنگ بزنم به بهزیستی و برم دوباره پیگیری کنم و شرایط جدیدم رو اعلام کنم و بگم که سالن ارایش زدم و در امدمون بیشتر شده تا بلکه با کلی التماس به رییس بتونم یه بار دیگه شانس خودم رو امتحان کنم همون روزا داشتم فکر میکردم که چی میشد رییس عوض میشد و یه رییس جدید میمومد چون میدونستم اگه بازم به هر دلیلی برم پیش یوسف زاده باز میخواد ما رو رد کنه چون اون با ما لج افتاده بود

تلفن رو برداشتم و با مددکار صحبت کردم گفتم من شرایطم عوض شده اگه میشه بیام پیش رییس و بخوام که بعد از گذشت یک سال باز پرونده ما رو تو جریان بندازه که در کمال ناباوری گفت رییس عوض شدهخندونکوااای منو میگید از خوشحالی داشتم دییوونه میشدم  خلاصه گفت که بیا شرایط جدیدت رو اعلام کن شاید شد کاری کرد برات

یه روز رفتم اونجا دیدم که معاون میگه اصلا و ابدا نمیشه برات کاری کرد مگر اینکه یه مغازه بخرید به نام همسرت یا دو دنگ مغازه رو پدرش بکنه به نامش واای خدای من انگار دنیا رو سرم خراب شد یک هفته رفتم و اومدم تا راضیشون کردم که حضوری برم پیش رییس خلاصه موفق شدم رییس ما رو دید و برای دوم مرداد نود و پنج بهمون وقت شورا داد کمیسیون دوباره همونی که اوندفعه ردمون کردن خلاصه تو این یک ماه من پدرم در اومد از انتظار و تازه کلی کار رو از اول باید انجام میدادیم چون تاریخ هاشون منقضی شده بود مثل نامه دکتر و نامه مشاوره کلاسای روانشناسی و ............

خلاصه بعد از گذشتن همه مراحل روز شورا رسید و رفتیم داخل و اینذفعه خیلی فرق داشت خیییلی استرس داشتم اما اونا از ما خیییلی تعریف کردن گفتن خیییلی بزرگ تر شدید و بهتر شدید و از این چرت و پرت ها فرداش تماس گرفتم و گفتن که شورا قبول شدیم

همون شبی که شورا بود رفتیم شام بیرون اخه دهمین سالروز ازدواجمون بود بعد هی راجع به اینکه نکنه قبول نشیم و اگه قبول شدیم فلان کار رو میکنیم و خلاصه من از اون شام هیچی نفهمیدم چون خیییلی استرس داشتم فرداش که گفتن قبول شدید به همسری گفتم باید منو شام ببری بیرون خخخخخخخ

دیگه از خوشحالی نگم که تو پوست ودمون نمیگنجیدیم مامانم اینا هم خیییییییلی خوشحال بودن به همه گفتیم

مددکار بهم گفت تا بیست روز دست نگه دار تا پرونده ات بره استان بعد برو لوازم نی نیت رو بخر خلاصه اون بیست روزم گذشت و گفت برید خرید اما مشخص نیست چند ماه طول بکشه تا پسرتون رو تحویل بگیریدا من و مامانم و بابام رفتیم خرد خخیییلی مزه داد سیسمونی خریدن همه رو اوردیم خونه و اتاق پسر نازم رو چیدیم و الانم تو انتظار به سر میبریم تا زنگ بزنن و بریم فرشته مون رو ببینیم یه پسر زیر یک سال موافقت شده الان دوماه گذشته از شورا اما هنوز خبری نشده خانومه گفت ممکنه تحویل تا شب عید زمان ببره ممکن هم هست زودتر بشه اما خب تو نهایتا رو شب عید حساب کن که اذیت نشی

من و همسری هم این روزا داریم حسابی به خودمون میرسیم و ورزش رو حرفه ای انجام میدیم و سرمون رو با ورزش گرم کردیم منم هر روز میرم تو اتاق اقا کیارش و وسایلاش رو ور میرم و هی الکی مثل دیوونه ها باهاش حرف میزنم برام دعا کنید پسرم هر چه زودتر بیاد خونه خودش  انتظار این روزا خیییییلی سخته خیییلی زیاد

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد