پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

چشم انتظار

بدون عنوان

1393/3/19 16:30
نویسنده : ش
69 بازدید
اشتراک گذاری

ما 93/3/5 با بابا جونت دوتایی بدون ماشین ساعت 6 صبح بلند شدیم و رفتیم پزشکی قانونی تهران اخه اونجا طرح ترافیک بود و ما اجازه نداشتیم ماشمون رو ببریم

بابات که اصلا از کارای اداری خوشش نمیاد و چون شب قبلش دیر خوابیده بودیم واقعا خوابمون میومد

چشمت روز بد نبینه که ما یه چیزی حدود 2 ساعت تو ترافیک بودیم تا برسیم مترو ازادی خلاصه با کلی مکافات رسیدیم و من همه مدارک تو کیفم بود و همش استرس داشتم نکنه کیفم رو بدزدن اونوقت بدبخت میشیم و همه راه ها رو باید از اول بریم

سرت رو درد نیارم

رسیدیم اونجا و بعد از یک ساعت معطلی ازمون  تست سلامت روانی گرفتن خیلی محیط اونجا بد بود یه عالمه خلافکار و قاتل با زنجیر به پاهاشون و دستبند تو دستاشون اومده بودن با پلیس ها تو پزشک قانونی اعصاب ادم به هم میریخت

وقتی رفتیم اتاق انتظار از ما پرسیدن پروندتون مربوط به چیه ؟وقتی گفتیم فرزند خواندگی یه پیر مردی از ته سالن اومد و پیش ما نشست یه پسر بچه ده ساله هم باهاش بود

شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگیش اینکه پسرش مرده و نوه اش شش ماهه بوده که مادرش فرار میکنه و سرپرستیشو پدر بزرگش به عهده میگیره اونم اومده بود اونجا تا نوه اش رو بذاره بهزیستی اخه میگفت از پس خرجش بر نمیام و چند سال دیگه بیشتر زنده نیستم

منم که دلم پر بود  حالا گریه نکن کی گریه کن

از اونجا رفتیم برای تست اعتیاد یک ساعتی هم اونجا معطل شدیم بعد هم رفتیم چند خیابون پایین تر برای تست خون ازمایش ایدز و هپاتیت

ازمایش ایدز و هپاتیت گفت ده روز کاری دیگه اماده میشه و باید جوابشو بیاید بگیرید بعد رفتیم بازار اخه اونجا سر کوچه بازار بزرگ تهران بود ناهار خوردیم و رفتیم خونه عمه فرزانه استراحت کردیم و به همراه اون اومدیم شهریار 

  تو این فاصله من یه روز صبح رفتم پیش دکتر زنان تا بدم نامه ای رو که برام نوشته بود مهر بزنه و داخل پاکت بذاره 

یه روز بعدشم با مامانم رفتیم و گشتیم تا یه دکتر متخصص داخلی پیدا کنیم دکتر زیاد بود اما هیچ کدوم حاضر نبودن نامه بدن برای پزشکی قانونی

بعد از چند تا دکتر خلاصه از یه دکتری وقت گرفتم برای روز93/3/17

بابایی هم تو این فصله هی میفت کلانتری تا نامه بگیره برای اینکه بیان از حا تحقیقات کنن و بازدید منزل بیان

بعد از کلی ادا و اصول راضی شدن بیان درست همون روزی که وقت دکتر داشتیم از صبح ما رو معطل خودشون کرده بودن

دوتا مرد ساعت 3 و نیم بعد از ظهر اومدن یکیشون خیلی اذیت کردو همش میخواست سنگ جلوی پامون بندازه و در یخچالمون رو هم حتی باز کرد دیگه فقط مونده بود بره تو حموم رو ببینه 

ساعت 4 و نیم بود که بابات رفت رسوندشون و منم زودی حاضر شدم اومدم پایین و به محض رسیدنش دوتایی رفتیم دکتر

دکتر  معایینه کرد و ما گفتیم خوب دیگه تموم اما شروع کرد توضیح دادن که براتون ازمایش قند و چربی و اوره و تیرویید و................... نوشتم و باید الان برید یه نوار قلبم بدید

وای خدای من خیلی اذیت شدیم هر چی بهش توضیح میدادیم که اقای دکتر ما ازمایش ایدز و هپاتیت دادیم 100 هزارتومن فقط پول اون شده گوش نمیکردو میگفت باید دوباره بدید خلاصه اون روزم نفری 30 هزار تومن پول ویزیت دادیم و 30 هزار تومنم نوار قلب و کلا 100 تومن پیاده شدیم

فردا صبح با مامانم رفتیم تهران تا جواب ازمایش ایدز و هپاتیت رو بگیریم و  صبح ساعت 8 رفتیم و ساعت 4 بعد از ظهر برگشتیم دیگه جنازه شده بودم افتادم خوابم برد

دیدم طهمورث اومد خونه و بیچاره نگو اونم کلی از صبح پدرش دراومده تا بره نامه رو از کلانتری بگیره خاک تو سرا بعد از این که کلی با ماشین ما کارای شخصیشون رو انجام دادن 60 هزار تومنم رشوه گرفته بودن تا نا مه رو داده بودن

بیچاره طهمورث تو این مدت خیلی پول خرج کرده همشم پول زور امروز صبحرفتیم ازمایش قند و چربی ............. بدیم که 140 هزارتومن شد و زنگ زدم به دکتر وقت بگیرم برای فردا بعد از ظهر که گفت باید پول ویزیت رو دوباره برای هر نفر پرداخت کنید

خلاصه که ما رو کشتن با این کاراشون 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد