پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

چشم انتظار

بدون عنوان

سلام نخود مامان  خوبي جيگرم؟ منم اين چند روز حسابي سرم شلوغ بوده و مشغولم تا شب ولنتاين رو كه فرداست يه شب روياييش كنم و اخرين روز عشق دونفرمون رو براي بابات سوپرايز كنم  هفته پيش رفتيم يه كتوني خوشكل براي بابات خريديم البته من و مامان خاطره ات  قايمش كردم و خبر نداره  امروزم كلي قلب كلب و وسايل درست كردم كه حسابي يه ميز خوجل موجلا درست كنم و بابات رو حسابي غافلگير كنم از الان دل تو دلم نيست تا فردا شب بشه فردا عكساش رو حتما ميذارم تو وبلاگ تا بعدا كه بزرگ شدي ببيني و لذت ببري  خوشحالم كه بعد از اين همه سال هنوزم عاشق باباتم و هنوزم با ذره ذره وجودم دوسش دارم  راستي امروز بابات گوشيم رو برداشت ...
24 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام فرزندم سلام عشقم سلام نفسم راستش این روزا خیییییلی دلم هواتو کرده کوچولوی مامان دیشب خوابت رو دیدم که تو بغل من و بابا جونیت بودی وای که دلم نمیخواست بیدار شم چقدر لذت بخش بود حضورت این روزا اگه بخوام هر روز بیام و برات بنویسم یه دنیااا حرف و خاطره میشه دلم نمیخواد دلتنگی هام ازارت بده از طرفی هم دلم نمیخواد نوشته هام اینقدر طولانی و زیاد باشه که بعدا حوصله ات رو سر ببره وگر نه من هر یکی دو ماه یه بار شایدم بیشتر میام اینجا و دوتا قلم برات مینویسم اگه بخوام همه حرفا و دلتنگی هام رو بیارم اینجا تمومی نداره نمیدونم چرا اینقدر داره اومدنت طول میکشه نمیدونم چرا اینقدر ناز داری ولی اینو میدونم که تو از ازل برای من و ب...
13 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام معذرت از غيبت طولاني مدتم  اصلا روحيه خوبي ندارم داريم نيمه اول دي ماه رو هم پشت سر ميگذاريم و هنوز ميگن جلوي شورا رو بستن من اين روزا داغوووونم چرا اينطوري با روحيه ما بازي ميكنن  اينطوري دوري فرزندم از منو هزاران برابر سخت تر ميكنن  اين روزا پدر شوهرمم حال خوشي نداره و داره شيمي درماني ميكنه  امسال عاشورا هم من تنها بودم  شايد عيد هم تنها باشيم نميدونم  با بهزيستي اخرين بار كه حرف زدم گفت خيلي هنر كنيم تا اونور عيد. سال ٩١را تحويل بديم  خدايا بهم صبر ايوب عنايت فرما
10 دی 1393

بدون عنوان

سلام دوستان گلم این چند وقت اینقدر حسابی سرم شلوغ بود که واقعا وقت نکردم بیام و بنویسم از همتون معذرت میخوام پسر گل مامان بعد از اون روز که اخرین بار برات نوشتم با خانواده باباییت رفتیم مشهد سفر خوبی بود و من فوق العاده دلم برای بابات تنگ شده بود تا اینکه به محض دیدنش زدم زیر گریه و حالا گریه نکن کی گریه کن از اون روز به بعد عشق تو زندگی ما دو برابر شد و هم من فهمیدم چقدر بابات رو دوست دارم و هم اون فهمید تازه قدر همدیگر رو بهتر دونستیم خلاصه جلسات مشاوره ادامه پیدا کرد و وقت دهی سخت و اینکه گفتن بعد از ما رمضون بیاید و من نگران تو هر روز کارتون ها رو که مشاوره گفته بود و من از شهرستان سفارش گرفته بودم و برام اوردن و رو با باب...
13 شهريور 1393

بدون عنوان

پسرم قراره فردا با خانواده بابا جونت همه با هم بریم مشهد و این شبهای قدر رو مشهد باشیم ولی بابات نمیاد و باید بیچاره تنها بمونه اخه باید یکی اینجا از خونه ها مراقبت کنه و مغازه رو باز نگه داره تو سفر قبلیم از امام رضا خواسته بودم تو رو زودی بهم برسونه  فردا که رفتم ازش تشکر میکنم بابت اینکه تو رو بهم نزدیک کرده و یه چند قدمی بیشتر تا داشتنت فاصله نیست  
25 تير 1393

بدون عنوان

سلام پسر گلم خوبی عشق مامان دوست دارم الان که اینا رو میخونی خوب خوب باشی بدم هیچ ناراحتی و استرسی من مراحل زجر کشیدنم رو برات اینجا نمینویسم تا تو دلت به حال من بسوزه یا اذیت شی من فقط میخوام که تو بدونی اگه یه روزی یه جایی خدا تو رو به یه خانواده ای داد که نتونستن از تو مراقبت کنن و تو رو به بهزیستی اوردن دلیلش این بوده که یه خانواده دیگه که من و بابا جونت باشیم یه جای دیگه داشتیم برای اومدن تو برای داشتن تو ثانیه شماری میکردیم و از هر سختی و مشقتی عبور کردیم تا تو رو داشته باشیم فکر نمیکنم ادمای خوش شانسی مثل تو تعدادشون زیاد باشه شماهایی که برای داشتنتون یه زوج جوون تو لذت بخش ترین دوران زندگیشون دست به هر اسمون و ریسمونی میزنن تا ...
25 تير 1393

بدون عنوان

سلام عشقم خوبی کوچولوی مامان؟؟؟؟؟؟ نمی دونم الان که داری این مطلب رو میخونی چند سالته ولی تو همیشخ برای من کوچولوی مامان هستی   پسر گلم فردای اون روز من به همراه مامانم رفتیم و جواب ازمایش رو از ازمایشگاه گرفتیم و بردیم به دکتر نشون دادیم متاسفانه دکتر  با دیدن ازمایش بابات گفت که کبدش چربه و باید خیلی مواظب تغذیه ش باشه و کلیه هاشم مشکل داره و به دلیل بالا بودن اسید فولیک بدنش کلیه هاش رسوب میسازه خلاصه کلی براش دارو داد ولی ازمایش من همه چیزم سالم بود خوشبختانه دکتر نامه سلامت داد و اذیت نکرد اما خوب خیلی نگران بابات شدم و بابایی هم خیلی ترسیده و هر روز صبح بیدار میشه و میره  پیاده روی به تغدیه ش هم خیلی میرسه فر...
25 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد