پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

چشم انتظار

بدون عنوان

این روزا دارم برای خودم یه عالمه لباس میدوزم میخوام عید رنگا و ورانگ لباسای خوشگل بپوشم  ولی همش تو فکر توام این شبا همش دارم خوابتو میبینم ما برات اسم انتخاب کردیم با بابا جونیت اسمتو گذاشتیم مهربان همش تو فکرتم بعد از عید اقدام میکنیم برای اومدنت میرم پیش یکی از دوستای عمت که تو بیمارستان کار میکنه و بهش میسپارم هر کی اومد و دخترشو نخواست با ما تماس بگیر و تا بیایم ببینیمش و اگه صحیح و سالم بود بیاریمشو خونمون رو چراغ روشن کنیم البته نمیخوام بهت بگم که قضیه اینه و مطمینا وقتی بیای تمام این نوشته هایی رو که مربوط به این موضوع میشه رو پاک میکنم و میخوایم به همه بگیم که حامل گرفته بودیم میخوام برات یه عالمه لباسای چین چینی بد...
5 اسفند 1392

بدون عنوان

    این روزهای تکراری خسته ام میکند وقتی     حس میکنم ازتو دورم     راستی خدای من     ارزوهایم را چون قاصدکی  سبکبار بسویت       به پرواز درمی اورم                 باشدکه اجابت کنی مهربانم.......     منتظرم ...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

این روزا همش تو فکر اینم که بعد از عید  یه دختر زیبا و دوست داشتنی میخواد بیا د تو بغلم دارم برای اومدنش مو به مو برنامه ریزی میکنم اینو تقدیم میکنم بهش   دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گ...
3 اسفند 1392

بدون عنوان

دیشب عشقم برای اولین بار بعد از مدت ها اومد اینجا رو دید و نوشته هامو خوند دیشب پنجشنبه شب مثل همه اخر هفته ها خونه بابای شوشو بودیم و من با دیدن دوقلوهای خواهر شوشو دوباره اوضاع و احوالم  مثل همیشه بهم ریخت . و وقتی اومدیم بالا زنگ زدم به سمانه {دوستم} شروع کرد از تک تک وسایل سیسمونیش که از صبح رفته بودن خرید تعریف کرد هر چی اون بیشتر توضیح میداد من بیشتر حالم بد میشد تا اینکه بعد از نیم ساعت گوشی و قطع کرد و منم شروع کردم به گریه رفتم نماز خوندم و از اول تا اخر نماز زار زار گریه بعدش دیدم عشقم نشسته پای لب تاب منم از فرصت استفاده کردم و گفتم ایندفعه دیگه باید نوشته های وبلاگم و بخونی اونم شروع به خوندن کرد انگار با خوندن...
2 اسفند 1392

بدون عنوان

  سلام خداجونم خدایاخیلی سخت وقتی که بری تو یه جمع همش ازت ببرسن هنوز نی نی نداری جواب نه بدی دلیلشو ازت ببرسن نتونی جواب بدی خداجونم خیلی سخت که ببینی که کسای که زودتر من یا کوچکتر من هستند نی نی دارن دست من خالی باشه خدایا خیلی سخته که فامیل بهت بگن بچه دارنمیشی خداجونم سخت تراز همه اونا اینکه اینقدر گریه میکنم باهات حرف ودرد دل میکنم بازم دستام خالی خداجونم من روی کمکت حساب کردم بس ناامیدم نکن خدایا ۱۲امام و بی بی رقیه وحضرت فاطمه وزینت واسطه میزارم توروبه حق اینها بهم یه نی نی سالم صالح زیبا بهم بده امین یا رب العالمین خداجونم کم کسای واسطه نذاشتم واینم میدونم که بنده خوبی واست نبودم ولی تو خواستی که من اینجا باشم بس هیچ وقت ...
1 اسفند 1392

بدون عنوان

از اینها سهم من از این زندگی نیست؟؟پس سهم من چی؟ همش ماتم خدایا دلم خیلی گرفته . اخه چرا من؟؟؟؟؟؟ این همه ادم رو کره خاکی این همه زاد و ولد این همه فرشته کوچولو .....یعنی یکی همش حسرت ؟ حسرت چیزای نداشته ؟ خودم جونم من یه فرشته کوچولو از تو میخوام تا بیاد و تو اغوش گرم من و پدرش بزگ شه ..... من از خودم شاکیم کاری که همه زنا برای شوهراشون میکنن و رو نمیتونم برای شوهرم انجام بدم و اون بیچاررو هم باید اذیت کنم . یعنی من از سگم کمترم که بهم بچه نمیدی؟؟؟ خدایا اون کسی که دلمو شکست دلشو نشکن من بخشیدمش چون میدونم شکستن دل چقدر درد ناک بس توهم اونو ببخش خدایا شکرت الحمدالله که توانای اینو بهم دادی که وقتی که کسی دلمو میشکنه ببخشمش دل شکسته ی عالم...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

 خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری: «خدایا کمکم کن»...وحس می کنی که دیگر تنها نيستي. خدایا منو ببخش اگه یه وقتایی فکر می کنم وظیفه ات هست که همه چیز رو بهم بدی و یه جورایی همیشه ازت طلبکارم... خدایا منو ببخش اگه بابت اون چیزهایی که بهم ندادی اون جور که باید شکرت رو به جا نمی آرم... خدایا منو ببخش که همیشه تو ناخوشی ها یادم می افته که یه خدایی هم دارم... خدایا منو ببخش که همیشه تو نمازم همه جا هستم الا در نماز... خدایا منو ب...
30 بهمن 1392

بدون عنوان

این ماه خیلی علایم خوبی داشتم و مطمین بودم که بی برو برگرد مامان شدم و با شوشو کلی امید وار بودیم تا روز 18 بهمن رسید و موعد پریم بود دلدرد های بدی داشتم و بی قرار بودم برای گذاشتن بی بی دکتر گفته بود 22 بهمن بی بی بذار و من میخواستم زی ابی برم و زئدتر بی بی رو بذارم از اونجایی هم که هیچ وقت دم موعد پری نمیاد گفتم اگه مامانم نباشم حالا حالا ها مونده تا پری بیاد. قرار بود شب با شوشو بریم بی بی بخریم و میخواستم جلوی اون بی بی رو تست کنم تا تو بهترین لحظه زندگی پیشم باشه حاضر شدم بریم که رفتم دستشویی و یهو با چیزی که انتظار نداشتم رو به رو شدم   تمام دنیا رو سرم خراب شد الن فعلا تو فاز غم و افسردگیم و اصلا حس و حال نوشتن ندارم و دیگ...
20 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد