پیوند عاشقانهپیوند عاشقانه، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

چشم انتظار

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم دیگه چیزی به اومدنت نمونده امروز بابات بعد از ظهر ساعت 4 رفت دکتر اورولوژی و من وایستادم مغازه اون بیچاره با تاکسی رفت اخه اونجا طرح بود ساعت 6 زنگ زد و گفت دکتر ساعت 8 میاد و 10 نفر جلومن بیچاره خیلی کلافه بود اما نمیخواست نشون بده منم هی براش اس ام اس میفرستادم متن یکی از اس ام اسام عزیزم بذار از تجربیاتم بهت بگم تو این شرایط اول اینکه نرو هی از منشی بپرس کی نوبتم میشه چون بی محلی منشی میره رو مخت  و دوماینکه سعی کن هی تو ذهنت غر غر نکنی و ارامش رو به خودت هدیه بده و سوم اینکه به فکر پسر خوشکلمون باش و با خودت بگو من براش الگوی صبرم اخه پدرا برای پسراشون الگو و اسطوره ان خلاصه با خوندن این اس من یکم ار...
28 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام بعد از چند رو زتاخیر بذارید از اون هفته جمعه که تولدم بود بگم روز تولدم ناهار شوشو جوجه گرفته بود و رفتیم پایین خونه مامانشش اینا مامانم و خواهرمم اومدن با یه دست گل خیلی قشنگ و ناهار رو خوردیم و من یه چرتی زدم و بعد رفتیم خواهر شوشو رو بذاریم تهران خونشون ماشین جدیدش رو دیدیم خیلی خوشگل بود ماشین خودمون رو هم تحویل گرفتیم و اومدیم برگشتنی رفتیم یه سر خونه پریسا اینا{دختر عمم } شام اونجا بودیم موضوع رو بهشون گفتیم و اونا هم خوشحال شدن اولش یکم ناراحت شدناز اینکه فهمیدن ما 2 سال دوا و درمون کردیم و بچه دار نشدیم اما بعدش وقتی دیدن ما خیلی خوب با قضیه کنار اومدیم و خوشحالیم که میخوایم یه پسر قند عسل بیاریم اونا هم خوشحال شد...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام میدونم خیلی دیر اومدم اما به خدا این روزا وقت سر خاروندن هم ندارم روز دوشنبه خانوم نورایی اومد دیدن خونمون {کارشناس بهزیستی}خیلی از من و شوشو خوشش اومد کلی خونه رو اماده  کردم و خودمون هم لباسای مناسب پوشیدیم خیلی استرس داشتم شوشو نشست تو ماشین و من رفتم بالا تو بهزیستی بعد از یه رب با هانوم نورایی رفتیم تو ماشین و رسیدیم وقتی اونجا بودم داشت به یه اقایی توضیح میدادکه فلان سوال تو فلان امتحان میاد و از این حرفا و گفت که اون کتاب رو با دقت بخونی بعد من جملاتشون خیلی به نظرم اشنا بود و ازش اسم کتاب رو پرسیدم دیدم این همون کتابیه که من میخوندم تا خودم رو اماده کنم برای ورود و تربیت نی نی خلاصه اومد تو خونه و یه سری س...
19 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

روز سه شنبه تاریخ 93/2/2 امیر ارسلا نی نی سمانه جون بدنیا اومد همون نی نی کوچولویی که من و بابایی با مامان و باباش دوستای صمیمی هستیم همونی که تو مطالب قبلیم راجع به حسادتم نسبت به مامانش نوشتم همونی که با بابا جونت همش حسرتشون رو میخوردیم که خوش به حالشون که زودی نی نی دار شدن و ما باید و حسرت نی نی بمیریم امروز از خواب که بیدار شدم رفتم پایین پیش بابات گفتم کهباید بریم ملاقات باباتم زنگ زد به گل فروشی و یه سبد گل مجلل براشون سفارش داد بعد هی زنگ میزدم به موبایل عمو صادق{بابای ارسلان}هی میدیدم که خاموشه اخر یه شماره از زن عموش گیر اوردم و زن زدم بهشون فامیلشون گفت که نیاید ملاقات بچه رفته تو دستگاه ما نگان شدیم و بابات گفت نه با...
5 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام این روزا حسابی دارم روزها و ساعت ها و ثانیه ها رو میشمارم تا به روز اومدن نی نی نزدیک تر شم   مگه این روزا میگذره ؟؟؟؟؟؟؟   خیلی داره دیر میگذره اما خدا رو شکر حالم خیلی خوبه و روحیه ام خوبه تا 20 اردیبهشت دارم ثانیه شماری میکنم   حرف خاصی ندارم و قراره 13 اردیبهشت بریم دنبال خانم نورایی و بیاد از خونه بازدید کنه امشبم قراره با شوشو بریم شب خونه دختر عمه پریسا بمونیم و کلی خوش بگذرونیممممم   به محض این که خبر خاصی شد میام و اطلاع میدم
27 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام دیروز رفتم از صبح دکتر متخصص پیدا کنم تا بهم یه نامه بده که ما بچه دار نمیشیم ولی از اونجا که ما ای وی اف و ای یو ای نکردیم هنوز هیچکدوم نامه نمیدادن . من سراسیمه تو خیابون راه میرفتم و فقط چشمم به تابلوهای تو خیابون بود تا ببینیمرو کدوم اسم متخصص زنان رو نوشته و خلاصه یکی پیدا کردم و رفتم تو خانوم دکتر بعد از 1 ساعت اومد و منشی ازش سوال کرد دکتر هم گفت هزینش با ویزیت فرق داره و شما برای گرفتن نامه 50 هزار تومن باید پرداخت کنید بگذریم که صبح هم رفتم پیش همون مامایی که پیشش میرفتم و از اونم یه نامه گرفتم تا به متخصص نشون بدم . و انم ازم 12 تومن گرفت و رفتم ازمایشگاه تا تمام ازای منفی رو پرینت بگیره اونجا هم کلی پول دادم  ...
19 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام این روزا تند تند باید بیام گزارش بدم اخه هر روز کلی خبر جدید دارم فکر کنم داره به اومدن نی نی نزدیک میشه اما فکر کنم همربان مامان تبدیل به پسر شده و ما نمیتونیم دختر داشته باشیم البته من از این موضوع خوشحالم و شوشو هم گفته هر چی خدا بخواد   اخه دیروز با مامانم رفتیم بهزیستی و دوباره همون کارای قبل رو ادامه دادیم و مدارک رو داریم اماده میکنیکم  خانومه گفت که اصلا دختر نداریم و همه پسرن و تازه گفت بچه زیر 6 ماه بهتون میدیم  وبچه یکی دو روزه نداریم اخه قرار بود ما به همه بگیم نی نی خودمونه اما انگار باید یه چن بگیریم و نی نیمون رو به همه معرفی کنیم و بگیم که ما از شیرخوارگاه اوردیمش اخه خانومه گفت که تو شناسنامشم نوشته...
18 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام میدوم خیلی دیر به دیر میام اما این روزا اینقدر سرم لوغه که خدا بدونه امال عید هم تموم شد و من تو روزای عید همش ثانی شماری میکردم که عید تموم شه و برم دنبال نی نی . روز 12 فروردین خانواده شوشو رو دعوت کردم و بهشون همه چیز رو گفتم و گفتم ما میخایم بریم از بیمارستانا پرس و جو کنیم یکی که دختشو نمیخواد ازشون بگیریم اونا خیلی خوب با این مساله برخورد کردن و گفتن ما مخالف قضیه نیستیم اما راهی که انتخاب کردید خیلی غیر منطقیه و بازم هر جور خودتون میدونید خلاصه من و مامانم پاشیدیم روز 16 فروردین و رفتیم یه سری تو بیمارستانای درب و داغون جنوب شهر زدیم اول رفتیم بیمارستان اکبر ابادی تو مولو اخه شنیده بود اونجا خیلی  از نوزادا رو ول م...
17 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام با عرض معزرت که خیلی وقته نیومد اول از همه  میخوام سال نو رو تبریک بگم امسال سال اسبه و من مطمینم که مهربان مامان تو سال 93 میاد به همین زودیا . یه کم از شرح حال خودم بگم این روزها خیلی وقته که پری عقب افتاده و من بی بی گذاشتم و منفی بوده باید 18 اسفند  میومد و امروز اول فروردینه و هنوز نیومده و بی بی هم منفی بوده . فردا قراره پرژسترون بزنم . روزهای اخر سال 92 رو یعنی 26 اسفند با شوشو و خواهرش شوهر خواهرش و بچون رفتیم کیش خیلی باحال بود و این برای دومین بار بود که با شوشو میرفتم کیش چهارشنبه سوری اونجا بودیم و رفتیم پارک دلفینا و هتلم رفتیم داریوش خیلی هتل خوبی بود و کلی حال کردیم یه جنگ شبانه هم رفتیم که کلی بزن و برقص ...
1 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام ببخشید خیلی وقته نیومدم . اخه اینروزا حسابی سرم شلوغه دارم خونه تکونی میکنم اتاق نی نی رو هم که کلی خرت و پرت و وسایل اضافه توش بود رو مرتب کردم و خلوت تا اماده بشه برای ورودش به خونه.{انشالله} امسال خیلی شاد و ذوق عید رو مثل سالای قبل ندارم و از اینکه امثال هم مثل سالهای پیش دونفره سر سفره هفت سینیم ناراحتم و احساس پوچی میکنم خدایا امسال هفتمین ساله که با شوشو  سر سفره هفت سین میشینیم تو رو به جون هر کی که  دوست داری سال دیگه سر سفره هفت سین سه نفر باشیم این روزا با اینکه اون دکتره گفت مراقب باش احتمال باراری هست و چیزای سنگین بلند نکن اما من اصلا مراقب خودم نیستم و همش دارم چیزای سنگین رو جا به جا میکنم  انگا...
14 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم انتظار می باشد